دوباره سلام
امیدواریم عیدی که گذشت براتون روز خوب و پر برکتی بوده باشه. اما فراموش نکنیم اگه ما بخواهیم و سعی کنیم هر روزمون عید خواهد بود کما اینکه حدیث داریم (هر روزی که در آن روز گناه انجام نشه اونروز عید است)
احتمالا هر کدومتون حداقل یه خاطره از روز عید دارید مخصوصا خانمها که فکر کنم اکثرشون تا الان تو دفتر خاطراتشون هم نوشتن یا گل دخترا که تا الان باید تو وبلاگشون نوشته باشن، خب منم برام تو این روز اتفاقاتی افتاد و خاطراتی دارم اما یکی از چیز هایی که امروز دیدم خیلی برام سئوال ایجاد میکرد برا همون اومدم اینجا بنویسم(البته اشتباه نگیرید من نه خانومم نه گل دختر)
روز عید قربان
پیرزن داشت میرفت خونه بچه هاش.
تو ترمینال رو یکی از سکوها ایستاده بود با یه کیسه سفید تو دستش. خسته شده بود همینجوری وایساده بود اینور و اونور رو نگاه میکرد
یه جوون اومد جلو وکیسشو از اون گرفت و تا کنار اتوبوس به پیرزن کمک کرد
بنده خدا هم تو پایین اومدن از سکوها مشکل داشت و با نشستن میومد پایین ،از اون طرف هم برا بالا رفتن از سکو پاهاش جون نداشت و باید اون جوون زیر بغلشو میگرفت و کمک میکرد.با هر نشستن و بلند شدن هم میگفت خدایا راحتم کن. با همون مشکلات سوار اتوبوس شد و پیاده شد. دیگه نمیگم راننده ای که کرایه اتوبوس رو هم نگرفت پشت سر بچه های پیرزن و همه آدمها و اصلا در مورد خلقت آدمها چی گفت. فقط میگم که پیرزن با خوشحالی پیاده میشد و مدام میگفت خدایا شکر. اونقدر از رسیدن به خونه بچه هاش خوشحال بود که دیگه حرفای راننده رو هم نمیشنید.
فقط سئوالم اینه که اینجا دیگه چه توجیهی میاریم؟
میگیم مد اینه؟
یا اینکه این کلاسه؟
یا میگیم جامعه اینجور میطلبه؟
یا میگیم دلت پاک باشه احتیاجی به عمل نیست؟
نکنه میگیم آمریکا و انگلیس تو این قضیه دست داشتند؟
یا میگیم تو کدوم کتاب نوشته پیش اومدن این اتفاق بده؟
یا اینکه بقیه اینجورین ما گلیم؟
نمیدونم والا
نگارنده : عبدالله
لیست کل یادداشت های این وبلاگ